دنیای خالهدنیای خاله، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

آبنبات خاله + حبه ی انگور خاله

سیسمونی

دقت کردی به این کلمه ی سیسمونی! سیســ   مــــو   نـــــی ......... اصلا یعنی چی؟ ریشه ی این کلمه چی می تونه باشه؟ بچه که بودم با خودم فکر می کردم چرا مثلا به میز می گن میز! یعنی چی؟ یا صندلی!... الان یهو همون حس رو پیدا کردم که چرا به وسایلی که واسه بچه اونم فقط بچه ی اول! می خرن می گن سیسمونی؟ حالا بگذریم... اومدم بگم که سرویس کالسکه و روروئکت رو هم خریدم دنیای من. قرمز و خاکستری. سرویس چوبت رو که سفارش داده بودیم دیروز ظهر آوردند. قرار بود امروز بفرسته اما دیروز یهو زنگ زدند و گفتند اگه خونه هستید بین ساعت یک تا سه میاره. مامانت خونه ی ما بود چون عمو (شوهر خاله ت یا همون بابای باران!) رفته بود سفر و مامان و بابات شب ...
19 آذر 1391

خواب های شیرین

سلام عسل خاله یه چیزی میخوام بهت بگم هی یادم میره... اینکه مامانت خیلی خوابتو می بینه خیلی خوبه خوش بحالش من اصلا خواب بارانو نمی دیدم  یه احساس خوبی به آدم میده برای دقایقی هم که شده طعم خوب در آغوش گرفتنت رو می چشه انشالله به سلامتی بیای توی بغلش. ما هم روی ماهت رو ببینیم عزیز خاله. تو دل مامانی خوش بگذره دنیای من ...
19 آذر 1391

خیلی بزرگ شدی عزیزم...

سلام دنیا جونم امروز مامانت گفت حسابی لگد می زدی و برای اولین بار تکون خوردنت از بیرون هم دیده می شده. خاله قربونت بره چقدر بزرگ شدی مواظب خودت باش... فقط 100 روز دیگه مونده عزیز خاله... دوستت داریم
12 آذر 1391

مبارکت باشه گل خاله

سلام خاله جونی دنیای من روز چهارشنبه با عزیزجون و خاله جون و مامان و بابا رفتیم و اولین خریدهای کلی رو برات انجام دادیم. قبلش چند تیکه لباس و چیزای خرده ریز خریده بودیم. عزیزجون هم از مکه یه مقدار لباس برات آورده بودند البته اون موقع شما حتی توی دل مامانت هم نبودی. اون روز برات لحاف و تشک نوزادی خریدیم. مخملی صورتی و سفید که یه خرگوش نازنازی داره با کیسه ی خواب ست خودش. یه سری لباس صفر برای روزای اول خریدیم که اونم صورتی و سفیده. یه بلوز و شلوار راه راه رنگین کمانی هم برات خریدیم چون خیلی خوشرنگ و شاد بود... به علاوه ی یه پتوی نازک صورتی. روز جمعه هم برای خرید سرویس چوب رفتیم. با عزیزجون و بابابزرگ و خاله لعیا و مامان و بابا. یه...
20 آبان 1391

عیدت مبارک دنیای خاله

سلام دنیا خانم عید غدیر رو بهت تبریک میگم اولین عید غدیری که تو هستی البته توی دل مامانی ایشالله سال دیگه عید غدیر توی بغلم باشی عزیزم  راستی بعد از مشخص شدن جنسیتت اسمی که مامانت فعلا قبول کرده دنیا  ست منم خوشم اومده فعلا بهت میگم دنیای خاله الهی خاله قربونت بشه دنیا جونم خدایا مواظب دنیای کوچولوی ما باش ...
15 آبان 1391

نتیجه سونوگرافی....

سلام خاله جونم الهی من فدات بشم مامان امروز ساعت 7 وقت سونو داشت. من باهاش نرفتم چون اونجا همراهی راه نمیداد اما به مامان گفتم سریع بهم زنگ بزنه و خبرشو بده... چند دقیقه پیش داشتیم با شوهرخاله (بابای باران) حرف می زدیم یهو دیدم باران داره میگه: خاله خاله.... نگاه کردم دیدم تلفنم داره زنگ می خوره. ضربان قلبم رفت بالا. یه بسم الله توی دلم گفتم و گوشی رو برداشتم و گفتم: سلام خوبی؟ چی شد؟ مامان هم گفت: دختره... منم یه جیغ زدم و کلی خوشحالی کردم  خداروشکر دکتر گفته صحیح و سالمی عزیزدلم. خیلی خوشحالم. بارانم داره دخترخاله دار میشه خودش هم میشه دختر خاله. امیدوارم دوستای خیلی خوبی واسه ی هم باشید.  راستی وقتی تلفنو قطع کر...
10 آبان 1391

بازم باید منتظر باشیم

سلام آبنباتم خوبی خاله جونم؟ مامان جون 5شنبه رفت دکتر و دکتر براش سونوگرافی نوشته اما گفته دو هفته ی دیگه برو که مطمئن باشی... مامان هم گفت باشه چند روز دیگه هم صبر کنیم. دوشنبه یا سه شنبه میره. من که میگم همین الان هم مشخصه و لازم نیست این قدر صبر کنیم. خاله جون قول بده وقتی رفتیم سونو پشتتو به ما نکنی که نبینیمت یا پاهاتو جمع کنی و ناز کنی. آبنبات خاله هر وقت از جلوی مغازه های لباس بچه رد میشم دلم میخواد برم همه ی لباسای کوچولو و خوشگلو برات بخرم  اما نمی دونم دخترونه بگیرم یا پسرونه... دوست دارم زودتر بریم و برات تخت و کمد بخریم... نازنکنی ها من دیگه طاقت ندارم دوست دارم عسلی ...
7 آبان 1391

یک هفته ی دیگه...

سلام خاله جونی آبنبات جونم 5شنبه قراره مامان بره دکتر برای چکاپ و قراره براش سونوگرافی بنویسه و شنبه میره سونو. منم اگه بتونم حتما باهاش میام که از نزدیک ببینمت! بالاخره می فهمیم خوشگل خاله دخمله یا پسمل... امیدوارم توی پست بعدی به اسم صدات کنم ...
29 مهر 1391

سلام آبنبات خاله

وقتی فهمیدم خواهرم داره مامان میشه و من دارم خاله میشم اشک توی چشمام حلقه زد و خواهرمو محکم بغل کردم. حالا برای دیدنت روزشماری می کنم. حالا چرا آبنبات؟ برعکس من که خیلی قبل از بچه دار شدن اسم همه ی بچه هامو انتخاب کردم خواهرم هنوز به نتیجه ی قطعی نرسیده. منم هی میگم یه اسم انتخاب کن دیگه من چی صداش بزنم آخه؟ اگر اسم انتخاب نکنی منم بهش میگم تربچه...آلوچه...کلوچه...شکلات...آبنبات... اونم گفت بگو. حالا من بهت میگم آبنبات خاله تا وقتی جنسیتت و بعدش هم اسم قشنگت مشخص بشه. البته چند تا اسم مدنظرشون هست که بواشکی بهت میگم: احسان، حامد، سجاد... اسما، ترنم اما مامانت اولش می گفت عسل و غزل یا نگین و نگار (واسه خواهرت هم اسم انتخاب کرده!) حا...
29 مهر 1391