دوباره روزهای انتظار...
سلام
بعد از مدتها اومدم وبلاگ آبنباتمو آپ کنم چون خبری که امروز شنیدم رو نمی تونستم نگم...
آبنبات خاله داره از تنهایی در میاد... بعله خواهرم دوباره بارداره و باز روزهای انتظار شروع شده...
انتظارشو نداشتیم ولی در مقابل خواست خدا هیچ کس نمی تونه بایسته...
گاهی گمان نمی کنی و می شود
گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
اسمشو گذاشتم "حبه ی انگور خاله" چون الان اندازه ی حبه ی انگوره!
خدایا مواظب فرشته ی توارهی خواهرم باش.
خدایا مراقب خواهرم باش و بهش قدرت دوبرابر بده حالا که نعمت دوبرابر دادی.
اما دنیای خاله...
این روزا خیلی شیطون بلا شده مدتیه به طور مستقل بلند میشه و راه میفته میره، دور می زنه، می شینه، دکی می کنه، زمین می خوره و بلند میشه...
و البته خیلی وابسته به مامان جونش و تا ازش دور میشه گریه می کنه.
دندونای 5و6ش هم داره در میاد.
خواهرم نگران شیردهی به دنیاست...شما تجربه ای در این زمینه ندارین؟